دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
فاصله میان باختن و بردن در یک لحظه واقع بینانه نگریستن است غلبه بر دروغ قبول واقعیت
خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش دو شنبه 2 اسفند 1400برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : Rozhin انسان خردمند وقتی به استرالیا آمد در کشاورزی با آتش مهارت یافته بود به این معنا که وقتی با محیطی ناآشنا و تهدید آمیز روبه رو میشد به عمد مناطق وسیعی از بیشه های غیرقابل عبور و جنگل های انبوه را به آتش می کشید تا مراتع باز و وسیع به وجود آورد و این کار امکان جذب شدن شکار را بیشتر میکرد و با نیازهایش هم سازگار بود اینوطری بود که انسان شدیم با نابود کردن حیات موجودات دیگه راستش موجود خارق العاده ای نیستیم شنبه 30 بهمن 1400برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : Rozhin آدمایی که دل کندنو بلد نیستن معتادا و دزدا رو بوجود مبارن و آدمایی که دل کندنو بلدن قهرمانا رو میسازن پس ببین دل کندنو یاد بگیر مخصوصا ازآدما شه مه نده فه ری گه شته که ت مه وه ستینه له پیناو سه ر نشینیکی دوو دل خیس شدم زیر باران اذیت میشدم اما خودمو دادم به دست باد و باران حس قشنگی بود از خیس شدن میترسیدم همیشه حتی وقتی دوستم خواست دستامو بگیره بازم نتونستم تنهایی لذت بخش بود وقتی با خودم تجربه ش کردم وقتی کسی نیس دستاتو بگیره قشنگ ترین حس دنیاست چرا؟ چون مجبور نیستی منتظر بمونی میفهمی اگه حتی کسی برای تو اونجا نباشه خودت هستی
نازنین شنبه 23 بهمن 1400برچسب:, :: 17:1 :: نويسنده : Rozhin تیشرت سبز رنگش در ان هوای سرد زمستانی کفش های ژنده اش مردی در دهه چهارم زندگی اش و پسرش در دهه دوم زندگی اش انگار کودکی اش را برای او نمایان میکرد وقتی از درد به خود میپیچید ناله میکشید در آن سروصدا در صف داروخانه همه مردم عصبی آزرده تقلای بچه 12 13 ساله اش از کارمند داروخانه که کارشون زودتر را بندازه از دیدن پدرش که داشت ازدرد به خودش میپیچید اذیت میشد بهتر از هرکس دیگه ای اون لحظه درکش میکنم با هم رفتیم قسمت تزریقات تختش نزدیک تخت من بود و صدای گریه هاش وقتی با عشق به فرزندش میگفت عزیزبابا قربونت برم تو برو بیرون یه چیزی بخور و پسرش بهش گفت تا بابا نیاد من هیچ چی نمیخورم قطعا خودش و پسرش از دشمنهای افکارات منن اما باز هم نمیتونم تو همچی حالتی از کسی متنفر باشم اونجا دوباره در عمق درد شروع میکنم به دوباره انسان بودن
چی میشد منم مثه وی پی ان گوشیم به همین آسونی به یه کشور دیگه وصل میشدم امشب خاب دیدم با میشل اوباما تو کافه شهر در مورد رشد و نهاد حرف میزدیم آخرشم غصه اینکه نتونستم باهاش عکس بگیرم منو کشت
خوشحالم من اون کسی بودم که وقتی قلبت یخی بود صداش زدی تا با گرمای وجودم بهت عشق بدم دوستت دارم هاوژین آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
||||||||||||||||
|