دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
چرا داره اوضاع انقد دارک میشه میخواستم شنگولی پیش برم اما وقتی بزرگ تر شدم هضم بعضی حقیقت ها برام سخت شد بزرگ ترینش وقتی بود که فهمیدم من تنهام و همه محکومن به تنهایی وقتی فهمیدم شاهزاده سوار بر اسب سفید خابی تلخ بیش نبود اون زهری که وقتی بچه بودیم بهمون تزریق میکردن و این سخت باورش عجیب بود وقتی کوچیک تر بودم مردا برام جالب وبدن دوست داشتم درمودشون بدونم و همیشه در خصوص شخصیت روان و فیزیولوژیشون سرچ میکردم اما الان دیگه نمیخوام ازشون بیشتر بدونم اذیت میشم اذیتم میکنه چون اون چیزی نبود که فکر میکردم دقیقا مثه باز کردن یه جعبه کادو بود که توش خالی بود شاید خیلی منفی نگرم اما من اینجوری فهمونده شدم و اینا همش تقصیر خودم نیس احساساتم اون بخش از وجدم که همیشه بیشتر از همه چی براش ارزش قاِئل بودم اونا اونجا رو شکوندن زخمیش کردن بیشتر از خیلیا بدتر از خیلیا احساس میکنم دارم خیلی بد جلو میرم دوست دارم مثه اهنگ only exceptionبرام استثنایی پیش بیاد که بتونم دیدمو تغییر بدم نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
||||||||||||||||
|